Tuesday, October 16, 2007

زیتون، چراغ قرمز و ماحصل وب‌گردی‌های امشب

« چراغ قرمز» های ما می‌تواند ماکت ِ کوچک ِ « فقدان امنیت روانی» در جامعه‌ی امروز باشد:
شماره‌انداز آن قرار است « دقیقا ً» زمان باز یا بسته شدن راه را نشان دهد تا ما بر مبنای آن عکس‌العمل نشان دهیم. اما جهش‌های جادویی اعداد گاه باعث می‌شود مثلا ً انبوهی از رانندگان شتابزده پس از طی ِ ماراتون ِ رسیدن به چهارراه، متوجه شوند که نیازی به آن همه شتاب نبوده و چراغ، یک دقیقه‌ی دیگر هم بر روی عدد چهار خواهد ماند؛ یا این‌ که برعکس، تبدیل ِ ناگهانی ِ عدد ِ سبزرنگ ِ چهل ثانیه به چراغ قرمز و سد کردن ِ راه، آرامش آدم را به هم می‌زند...
این‌جا، خیلی از شاخص‌ها که قرار است «دقیق» باشد و «مطمئن» با همان سرعت و بی هیچ هشداری دگرگون می‌شود و تصمیم‌ها و کوشش‌های من و تو را نقش بر آب می‌کند.
********
خوب من خیلی دوست دارم «دفترچه‌ی خاطرات طلایی» ِ هم‌وطنم «دوریس لیسینگ»، «زشتی» ِ «امبرتو اکو» و متن کامل و بی‌سانسور همه‌ی رمان‌های «کوندرا» را - و نه فقط «آهستگی» آن هم روی مانیتور-را به فارسی و بی دردسر بخوانم و «اولیس» ِ «جویس» را هم درحد سوادم ورق بزنم.
البته همین الان که دارم می نویسم هم به‌شدت احساس ِ زیاده‌خواهی می‌کنم وقتی پای اولویت در میان باشد!
این جمله‌ی لیسینگ (برنده‌ی جایزه‌ی نوبل) را در مذمت فمینیسم بخوانیم تا متوجه شویم دنیای فکری ایشان هیچ‌گاه هیچ سنخیتی با حال و هوای زادگاه‌شان نداشته‌است:
احمق ترین، بی‌سوادترین و کثیف‌ترین زن می‌تواند بهترین، مهربان ترین و باهوش ترین مرد را تحقیر کند و هیچ‌کس هم اعتراضی نمی‌کند.

این‌جا هم گفتاری است در نکوهش قشر روشن‌فکراز زبان «دکتر صادق زیباکلام»:
مثالي مي زنم هرچند متاسفم که اين مثال را مي زنم چون معنايي که از آن در مي آيد اين است که من خودم را روشنفکر مي دانم در حالي که به پير به پيغمبر من خودم را روشنفکر نمي دانم، سال 1377 و 1378 جرياني در دوم خردادي ها به وجود آمد آن هم کوبيدن هاشمي رفسنجاني بود، من با تمام وجود در مقابل اين جريان ايستادم و کم و بيش تنها کسي بودم که چنين کردم. اين يعني روشنفکر، يعني آن زمان گفتم زدن هاشمي رفسنجاني درست نيست.
پرسش یک: من که نفهمیدم. شما آیا فهمیدید دکتر بالاخره خودشان را روشنفکر به حساب آوردند یا نه؟
پرسش دو: پس از پاسخ دادن به پرسش یک و آگاهی از مصداق «روشنفکر» از نگاه دکتر حالا بگویید موافق هستید با نظر ایشان که روشنفکر ایرانی مغرور و پرافاده است یا خیر؟
********
برای این‌که همه‌اش گله و شکایت نباشد اضافه کنم که این سایت «رادیو زمانه» - که گه‌گاه مقاله‌ها و مصاحبه‌های سطحی هم دارد البته – جای خوبی است سرجمع. من خودم عموما ً از دستچین ِ «هفتان» می‌رسم به آن‌جا. توصیف زیبای سهراب سپهری را از زبان مرتضا ممیز از همان‌جا نقل قول می‌کنم:
وقتی او را شناختم، او را یک نقاش دیدم. این به معنای تخطئه‌ کار شاعری او نیست، چرا که وقتی شعرهای او را می‌خوانید آنقدر تصویری ، خوانا و دیدنی است که انگار تابلویی را با لحن بسیار زیبا توصیف می‌کنیم. به طور کلی، وقتی در هر رشته از هنر به پختگی برسیم، به شاعری در آن هنر می‌پردازیم. چیزی که بیشتر در کارهای سپهری، چه شعری و چه نقاشی وجود دارد، سادگی آنهاست. سادگی به معنای بی‌تکلفی. به معنی وارستگی. به معنی کل مضامین.
********
این‌جا خبر خوبی است از کاخ نیاوران و این‌جا هم خبر خوبی است برای من و «کوندرا» دوستان؛
یک وصف‌الحال مختصر و مفید هم عرض کنم: اگر یک « مرز معصومیت حرفه‌ای» وجود داشته باشد برای هرکسی، من فکر می‌کنم الان همان‌جاهای زندگی حرفه‌ای ام باشم. حالا اگر مطمئن شدم رد شده‌ام از آن، خبر می‌دهم؛ شاید هم خبر ندهم البته.
********
زیتون را اگر بخواهم توصیف کنم می‌گویم « رنگین‌کمان ِ مزه‌ها» ست. شمالش را شما بروید و زیتونش را من می‌خورم، قبول!

5 comments:

Anonymous said...

باشه شمالشو من میرم! بعداً دبه نکنیااا!!
:D

Anonymous said...

ها... کشف کردمتون ها
میدونید نمیدونم چرا یاد جمله برتراند راسل افتادم با این پستتون
"با همه زنان میتوان خوابید اما با اندکی از ایشان میتوان بیدار ماند"

Anonymous said...

شاید حق با تو باشه...به هر حال حرف من نبود و منبع هم ذکر شد.راستی تو پست قبلی که از نامجو نوشته بودی خواستم بپرسم کلیپ سامان سالورو از کجا تهیه کردی؟...من چرا پیداش نمیکنم!!!!

Anonymous said...

پس بزرگداشت فرهنگ فر کو ؟

Anonymous said...

اگه یه جوری به دستم برسونیش که ممنونت میشم.