Saturday, September 25, 2010

آشناها

تئو متولد باسک است، در اسپانیا و آلمان درس خوانده و به سوئد گریخته. خوش مشرب و سرزنده است و باسکی، اسپانیایی، آلمانی، انگلیسی، سوئدی و مقداری هم فرانسوی حرف می زند. یک پایش اینجاست و پای دیگرش شرق دور: چین و ویتنام تا تبت و هند و نپال. وقتی راجع به مسائل مورد علاقه اش صحبت می کند، خشنودی اش را با شور و هیجان فراوان بروز می دهد و وقتی مست می شود ،انگلیسی اش بیشتر از همیشه با کلمات ِمشابه و آوای سوئدی می آمیزد. مریدِ دالایی لاماست و از اسراییلی ها متنفر است. می‌گوید تندرفتار و بی ادب و بی ملاحظه هستند و بی تفاوت به دیگران و به همین خاطر مثلاً خیلی از مهمان‌خانه‌ها در هند آنها را نمی‌پذیرند.
رولاند سوئدی است و بیشتر اوقات هم همینجا در استکهلم است. هنر و ادبیات سوئدی خوانده و هرازچندگاهی چیزهایی می‌نویسد و در دانشگاه ها و مؤسسات فرهنگی سخنرانی می کند. آخرین بار راجع به دکانستراکشن صحبت کرده بود و بارِ پیشترش در مورد نمایش‌نامه‌های انگلیسی و تأثیر آن بر ادبیات سوئدی. در اولین دیدارها که فهمید من ایرانی ام، گه‌گدار حرف‌هایی می‌زد در رابطه با مسلمانان و تفکراتشان شاید به کنایه. یک بار مثلا گفت امسال تابستان مردم به کرات در سواحل استکهلم ع ش ق ب ا ز ی می‌کنند و این احتمالا باعث خواهد شد زمستان سختی داشته باشیم! لبخندی زدم و گفتم خوب احتمالش هم هست. باید تعداد ع ش ق ب ا ز ی ها در سواحل در چندین سال متوالی اندازه‌گیری و با میزان سرما و بارشِ برفِ زمستان مقایسه و آنالیز شود و چه بسا که این فرضیه‌ درست هم از آب دربیاید!
ابراهیم نیمی از اتیوپی است و نیمی از اریتره. هشت سال است که اینجاست. کم‌رو و کم‌حرف است و شغلش نظافت است. آلفونس اهل کوباست؛ با صورتی کشیده وسری تراشیده. تقریبا همیشه می خندد و هیکلش شبیه بسکتبالیست هاست.
مایک در انگلستان فقط متولد شده. پدرش نیوزلندی و مادرش سوئدی است و بیشتر عمرش را در غنا، توگو، نیجریه و تانزانیا گذرانده. انگلیسی را با طمأنینه و با ته لهجه‌ی سوئدی ولی کمابیش فصیح صحبت می‌کند. سوئدی اما چندان بلد نیست. معاشرتی است و تقریبا همیشه زیر دوش و داخل سونا و رختکن مشغول صحبت با کسی است. آخرین بار یادم می‌آید داشت روی سکوی میانی سونای خشک با کناردستی راجع به معنای زندگی صحبت می‌کرد و این‌که همیشه "زندگی جای دیگری است"(1) و ضرورتی که برای انجام کاری متفاوت احساس می‌کرد.
__________________________________
(1) از عنوان دومین رمان میلان کوندرا - Zivot je jinde

Sunday, September 19, 2010

راستی پیش از خواب کتاب هم می شود خواند. ابداً ضرورتی نیست آدم لپ تاپش را بگذارد روی پا و در حالتی که هیچ برای ستون فقرات و مهره های پس گردنش مناسب نیست سیر آفاق و انفس کند. این را اتفاقی یادم افتاد: کشفی دوباره از دورانی که اینترنت دایل آپ بود و ساعتی و آخر شب خط ها مشغول بود و تاییدی دوباره بر این که محدودیت گاه مفید فایده هم هست.