Monday, November 22, 2010

آبی











شکستن تصویر ایده آل گذشته و عشق افسانه‌ای و فاش شدنِ خیانتِ همسر، ژولی را به زمان حال و به زندگی باز می‌گرداند. دیدن عکس‌های همسرِ مرحوم و معشوقه‌اش برای ژولی آسان نیست، اما شفابخش است. گذشته‌ی از دست‌رفته جلوه‌ی خود را از دست می‌دهد و آینده، موسیقی و عشق، پررنگ و خواستنی می‌شود. بی‌تفاوتیِ ژولی به جهان اطراف هم البته یک‌سره و ناگهانی از بین نمی‌رود، بلکه معنایی دیگر پیدا می‌کند و تبدیل به بخشایش و گذشت در قبال معشوقه‌ی همسرش می‌شود و او را به زندگیِ پیش رو پیوند می‌دهد. این پیوندِ مجدد با دنیای خارج هم به‌نوبه‌ی خود پیش‌تر با مقدماتی شروع می‌شود: ژولی که به آپارتمان جدیدی نقل مکان کرده تا همه‌ی پیوندهای پیشین را با اطرافیان قطع کند، ناخواسته وارد رابطه‌ای دوستانه با زن جوان طبقه‌ی پایین می‌شود، به او کمک می‌کند و از او کمک می‌خواهد. ژولی به‌رغم خواست خود و تلاش بسیارش نمی‌تواند از دنیا فاصله بگیرد؛ نیروی زندگی او را از تنهایی و خاطراتش جدا می‌کند و به آغوش زندگی بازمی‌گرداند.

Wednesday, October 20, 2010

تنزین تنپو رینپوچه از آب سرد دوش هتل و بالکن وسیعی می نویسد که مشرف به میدانی در کاتماندوست و رو به زندگی روزمره شهری که " بی آن که بدانی چرا با نخستین نگاه عاشقش میشوی".

Saturday, September 25, 2010

آشناها

تئو متولد باسک است، در اسپانیا و آلمان درس خوانده و به سوئد گریخته. خوش مشرب و سرزنده است و باسکی، اسپانیایی، آلمانی، انگلیسی، سوئدی و مقداری هم فرانسوی حرف می زند. یک پایش اینجاست و پای دیگرش شرق دور: چین و ویتنام تا تبت و هند و نپال. وقتی راجع به مسائل مورد علاقه اش صحبت می کند، خشنودی اش را با شور و هیجان فراوان بروز می دهد و وقتی مست می شود ،انگلیسی اش بیشتر از همیشه با کلمات ِمشابه و آوای سوئدی می آمیزد. مریدِ دالایی لاماست و از اسراییلی ها متنفر است. می‌گوید تندرفتار و بی ادب و بی ملاحظه هستند و بی تفاوت به دیگران و به همین خاطر مثلاً خیلی از مهمان‌خانه‌ها در هند آنها را نمی‌پذیرند.
رولاند سوئدی است و بیشتر اوقات هم همینجا در استکهلم است. هنر و ادبیات سوئدی خوانده و هرازچندگاهی چیزهایی می‌نویسد و در دانشگاه ها و مؤسسات فرهنگی سخنرانی می کند. آخرین بار راجع به دکانستراکشن صحبت کرده بود و بارِ پیشترش در مورد نمایش‌نامه‌های انگلیسی و تأثیر آن بر ادبیات سوئدی. در اولین دیدارها که فهمید من ایرانی ام، گه‌گدار حرف‌هایی می‌زد در رابطه با مسلمانان و تفکراتشان شاید به کنایه. یک بار مثلا گفت امسال تابستان مردم به کرات در سواحل استکهلم ع ش ق ب ا ز ی می‌کنند و این احتمالا باعث خواهد شد زمستان سختی داشته باشیم! لبخندی زدم و گفتم خوب احتمالش هم هست. باید تعداد ع ش ق ب ا ز ی ها در سواحل در چندین سال متوالی اندازه‌گیری و با میزان سرما و بارشِ برفِ زمستان مقایسه و آنالیز شود و چه بسا که این فرضیه‌ درست هم از آب دربیاید!
ابراهیم نیمی از اتیوپی است و نیمی از اریتره. هشت سال است که اینجاست. کم‌رو و کم‌حرف است و شغلش نظافت است. آلفونس اهل کوباست؛ با صورتی کشیده وسری تراشیده. تقریبا همیشه می خندد و هیکلش شبیه بسکتبالیست هاست.
مایک در انگلستان فقط متولد شده. پدرش نیوزلندی و مادرش سوئدی است و بیشتر عمرش را در غنا، توگو، نیجریه و تانزانیا گذرانده. انگلیسی را با طمأنینه و با ته لهجه‌ی سوئدی ولی کمابیش فصیح صحبت می‌کند. سوئدی اما چندان بلد نیست. معاشرتی است و تقریبا همیشه زیر دوش و داخل سونا و رختکن مشغول صحبت با کسی است. آخرین بار یادم می‌آید داشت روی سکوی میانی سونای خشک با کناردستی راجع به معنای زندگی صحبت می‌کرد و این‌که همیشه "زندگی جای دیگری است"(1) و ضرورتی که برای انجام کاری متفاوت احساس می‌کرد.
__________________________________
(1) از عنوان دومین رمان میلان کوندرا - Zivot je jinde

Sunday, September 19, 2010

راستی پیش از خواب کتاب هم می شود خواند. ابداً ضرورتی نیست آدم لپ تاپش را بگذارد روی پا و در حالتی که هیچ برای ستون فقرات و مهره های پس گردنش مناسب نیست سیر آفاق و انفس کند. این را اتفاقی یادم افتاد: کشفی دوباره از دورانی که اینترنت دایل آپ بود و ساعتی و آخر شب خط ها مشغول بود و تاییدی دوباره بر این که محدودیت گاه مفید فایده هم هست.

Sunday, August 08, 2010

آن‌ها

صحبت کردن لهستانی ها را وقتی گوش می‌کنم، آهنگ جمله ها، فراز و فرودِ هجاها، مکث ها و تاکیدهای‌شان این حس را القا می‌کند که دارند از یک مشکل بغرنج، غمی درونی، یک سرخوردگی، سردرگمی یا یک گرفتاری ازلی و ابدی حرف می زنند. حتی خنده های بینابینی هم کمرنگ و فروخورده و مدفون زیر سایه‌ی همان حس و حال فراگیر است.
شاید هم این برداشت تحت تاثیر خاطره‌ی ده‌گانه‌ی زبان اصلی است روی وی اچ اس های رنگ و رو رفته‌ی دست به دست کپی شده؛ فرمان ششم، دوم، هشتم، چهارم و همین طور تا آخر.

Monday, June 14, 2010

آموزه

گهگاه محتاج کلیشه‌ای ترین کلیشه‌ها می‌‍شویم و ناگزیر از این که آن‌ها را تک به تک و به کلیشه‌ای ترین صورت‌ها جایی دنبال هم ردیف کنیم و حتی پیش رو، بالای میز بچسسبانیم و مداوم به ناخودآگاهِ خود اماله کنیم. گاهی برای این که کم نیاوریم باید مسائل را ساده کنیم در حد رمان‌های عشقی و درام‌های آب دوغ خیاری. اضافه‌ها را دور بریزیم، دو سر داستان زندگی را با سیم به هم وصل کنیم و به سهل الوصول‌ترین شیوه‌ی ممکن لبخند بزنیم. همین.

Friday, June 04, 2010

مساله

"هی" سلام عادی و "شنا" سلام صمیمی است. اما این جا عموما من به هرکس می‌گویم "هی" جواب می‌دهد "شنا" و در جوابِ "شنا" هم خیلی مواقع "هی" می شنوم. اول فکر کردم کاربرد گفتاری این دو واژه را درست نفهمیده ام و باید یک مروری یا سؤالی بکنم. بعد اما یادم آمد که همین مشکل را با "های" و "هلو" (به کسرِ ها) هم کمابیش داشته ام.
خوب پس مشکل درکِ واژگان نیست. مساله شاید این است که هیچ‌وقت تشخیص نداده ام با چه کسی صمیمی هستم و با کی نه و کی با من الان صمیمی است و برعکس. معضل کمی هم نیست پس علی الحساب.

Thursday, May 20, 2010

گزارش

کلاسهای اس اف ای هم سرانجام با "صبح به خیر" دختر زیبای افغان و گپی کوتاه در پاسخ سلامِ سوئدی احمقانه‌ی من در آسانسورِ مؤسسه و اطلاع از قبولی در آزمون با حدود نود درصدِ نمره در اتاقِ گونار به پایان رسید.
خداحافظ بعد از ظهرها و شامگاه‌های کشدارِ گلوبن!










Wednesday, May 12, 2010

آقای همکار یک چیزهایی می گوید که می فهمم و یک چیزهایی هم می گوید که نمی فهمم. ولی خوشبختانه ایشان استثنائا انگلیسی چندانی نمی دانند یا خیلی راغب نیستند به انگلیسی صحبت کردن. سرجمع مقصود هم را می فهمیم. وقتِ فیکا گنگ و گیج می زنم؛ نه فقط به خاطر کم زبان دانی که همچنین به این دلیل که موضوع صحبت عموما می رود سمتِ درصدِ سودِ وامِ خریدِ ملک و این چیزها یا چند و چونِ تورهای قبرس و اسپانیا و الخ که من نه فعلا با این چیزهایش سر و کار دارم نه با آن چیزها. آخرین موضوع مطروحه پوستِ خوب برنزه‌شده‌ی خانوم همکار بود به علت خاکسترِ آتشفشان و طولانی شدنِ تعطیلاتِ او... با این وجود هر دفعه می‌روم چون به قول شاعر"فیکا به از نکردنِ آن خاصه در بهار".

Monday, April 26, 2010

همه‌ی زندگی‌مان گوگلی شده!

Wednesday, March 31, 2010

Mina första två svenska dikter

این دو قطعه از همان هاست که آدم سالها بعد نگاهشان می کند و خجالت می کشد. من که کلا شعر فارسی گفتن هم مورمورم می کند. خوب اینها هم تکلیف مدرسه بودند، معذورم!


Snögubbe


Tjäna kära snögubbe!

Hur tålamodigt står du där

Det blir kalt, du står still

Vinden blåser, du står still

Farmorn dör, du står still

Du är endast rörd när våren kommer

Är du så oberörd

Eller så fruktansvärt trofast?





Farbror Adolf

Farbror Adolf är en hjälte

För sina barn och för sin fru

Du kan fråga alla i staden

Om det här om tvivlar du

Vaknar snart och sover sent

Så spännande är det helt ju

Farbror Adolf är så älskad

Av alla som bor i denna stad

Han är en hjälte utan häst

Hans liv är klart rad på rad

Varför då exakt är han så berömd?

Fråga mig är du intresserad!

Monday, March 08, 2010

تصویر

درست وسط آب یک میز چوبی با روکش آبی بود. دختر کوچولو با لباس سفید و جورابهای بلند سیاه آن بالا ایستاده بود و نرم نرم و مخملی آواز ملایمی را رو به دیواره‌ی رختکن و آدم‌های کنار آب می خواند. چهار قدم آن طرف تر هم آن گوشه‌ی دیگر میز پسر کوچولو با کت و شلوار مشکی پشت پیانو نشسته بود و با ملودی آرامی خواننده را همراهی می کرد. کل فضای استخر اصلی تاریک بود. فقط چند رشته نور از چند نورافکن سفید و رنگی روی سطح آب پخش بود و روی کف آبی استخر نقش و نگارهای موهوم می انداخت. دورتادورِ میز و روکش آبی میز و دختر و پسر و پیانوی نقلی ِ روی میز هم من و دیگران مثل همیشه شنا می کردیم. صدا با ریتم بالا و پایین رفتن سر در آب کم و زیاد می شد و شکل و رنگ نقش و نگار کف هم در نوسان بود. حس جدیدِ جالبی بود. بی خود نیست که این پست‌های من هرازچند گاهی باز سر از استخر در می‌آورند.

Wednesday, February 24, 2010

Geometry, topology and materiality










پی یر لوییجی نروی، آنتونیو گودی، سانتیاگو کالاتراوا و رنتزو پیانو تنها چند نام از فهرست مهندس سازه-آرشیتکت‌هایی هستند که تفکیک فرم معماری و سازه در آثار آنها و تشخیص این که کدام یک در شکل گیری ایده‌ی اولیه مقدم بوده، ناممکن است. حتا می‌توان این فرایند واحد طراحی فرم و ساختار بنا را دلیل اصلی غنای معماری و ماندگاری این آثار دانست. از این دیدگاه سخنرانی پنجشنبه شب گذشته‌ی الیور تسمان (Oliver Tessmann) از اهمیت خاصی برخوردار بود. محل سخنرانی او- بار (O-bar) استکهلم بود و موضوع آن: هندسه، توپواوژی، مصالح؛ پارامترهای یک رویکرد همگرایانه در طراحی؛ و البته منظور از همگرایی در اینجا همگرایی مهندسان معمار و سازه در طی روند طراحی بناست. تسمان در دفتر طراحی مهندسی بولینگر و گرومان در فرانکفورت به عنوان آرشیتکت مشغول به کار است که با دفاتر معماری شناخته شده ای همچون کوپ هیمل بلاو، سانا و زاها حدید در طرح و اجرا همکاری می‌کند.

در این نشست پروژه های متعددی معرفی شد، چگونگی شکل گیری فرم و سازه، فرم ِ سازه و سازه‌ی فرم ِ بناها شرح داده شد و چگونگی تعامل مهندسان معمار و سازه از منظر هندسه، توپولوژی و مصالح مورد بررسی قرار گرفت. استفاده از دستاوردهای نوین فن آوری اطلاعات و
visualization در طرح و اجرای فرم‌های پیچیده و – به طور اخص – قوس‌های دوطرفه محور اصلی بحث بود. پیمانکاران طراز اول همواره توانایی ساخت سطوح دارای قوس دوطرفه را با هرنوع مصالح و با بهترین کیفیت دارند. اما آن چه گروه‌های طراحی به دنبال آن هستند سهولت بیشتر و کاهش هزینه‌ی ساخت این عناصر است. چندین دهه پیش راهکار سازه‌های پوسته‌ای برای تولید قوس دوطرفه‌ی بتنی با حداقل ضخامت و حداکثر مقاومت ابداع شد. اما این سطوح تنها در اشکالی متقارن و منظم قابل استفاده بود و کیفیت‌های معماری بنا را محدود می‌کرد. توانایی‌های محاسباتی نوین این امکان را فراهم کرده که قوس‌های پیچیده‌ی – برای مثال – زاها حدید و کوپ هیمل بلاو به شیوه ای شبه صنعتی و نه با روش‌های زمان بر و طاقت فرسا مانند ِ – برای مثال – برج اینشتینِ مندلسون تولید شوند. سهولت ساخت صنعتی، حمل به سایت محل استقرار، نصب، تعمیر و جایگزینی آتی قطعات نیازمند جداول شماره گذاری، تعیین ابعاد و مشخصه نویسی عظیم و پیچیده ای است که تولید آن در دفاتر طراحی جز با کمک فن آوری‌های جدید نرم افزاری ممکن نیست. فن آوری‌های نوین سخت افزاری همچون لیزر نیز در کنترل ابعاد و کیفیت نصب قطعات پیش ساخته و یا آرماتورها (بسته به نوع مصالح پوسته) کاربردی روزافزون دارد و بخشی جدایی ناپذیر از فرایند ساخت سطوح دارای قوس دوطرفه است.

دست باز طراح در خلق و چینش عناصر ساختمانی یکی از ویژگی‌های طراحی عصر جدید است. تسمان جا به جا به عوامل خود به خودی
(randomness) و آزمون و خطا در طراحی فرم‌های آزاد اشاره می‌کند. برای مثال، مهندسان سازه بر مبنای طرح اولیه‌ی معمار یک سیستم سازه ای خلق و این سامانه به نوبه‌ی خود فرم‌های جدیدی را تولید می‌کند که می‌باید برای کنترل تاثیرات غیر سازه ای آن مجددا به گروه طراحی ارجاع داده شود.

نکته‌ی جالب دیگری که تسمان در معرفی پروژه ها به آن اشاره کرد، بخشی از طراحی بود که در مرحله‌ی ساخت و پس از بروز مشکلات اجرایی صورت می‌پذیرد. دتایل پیچیده‌ی اتصال قطعات قوس‌دار شیشه ای به یکدیگر و نیز به پروفیل نگهدارنده‌ی متصل به سازه در یکی از پروژه‌ها مثال مناسبی بود. طراحی این بخش از چند جنبه‌ی متفاوت دارای اهمیت است: طراحی این حد فاصل – که بخشی از پوشش سقف است – می باید به شکلی انجام شود که مرز میان پانل‌ها و نیز گاترهای دفع آب حتی الامکان نامریی شود تا از قدرت و قوت بصری کلیت طرح کاسته نشود. در عین حال، قوس‌های دوطرفه‌ی پانل‌ها با هندسه‌ی متفاوت وجود مفصلی را ایجاب می‌کند که آزادی گردشی بالایی داشته باشد و تولید و جایگزینی صنعتی و کم هزینه‌ی آن ممکن باشد. مفصلی با ویژگی‌های فوق الذکر در دفتر معماری طراحی و اولین نمونه‌های آن به کارگاه ارصال شد. با وجود طرح دقیق و اصولی این قطعه در عمل ثابت شد که تغییر و تثبیت زاویه‌ی قرارگیری مفصل برای نصب قطعات مختلف کاری دشوار و تقریبا نشدنی است. نتیجتا برای تنظیم موقعیت نصب پانل‌های شیشه ای از قطعات پلیمری استفاده شد.

مورد دیگری از مشکلات اجرایی مورد بحث، ساخت پوسته های متقاطع است. فصل مشترک نظری این سطوح یک خط منحنی فضایی است که محاسبات اولیه برای طراحی مفصل بین سطوح براساس آن انجام می‌شود. اما فصل مشترک واقعی این سطوح در زمان ساخت و حتی هنگام ساخت ماکت‌ شکل متفاوتی به خود می‌گیرد: سطوح دارای ضخامتی هستند که به جنس آنها و نیروهای وارده بستگی دارد. طراحی نهایی عناصر در چنین شرایطی جز از طریق آزمون و خطا و آنالیز کامپیوتری هزاران حالت ممکن، انتخاب حالت‌های بهینه، ساخت و آزمایش نمونه‌ی واقعی و لحاظ کردن نتایج، معایب و مزایای استفاده از هر گزینه در طرح نهایی امکان‌پذیر نیست.

رویه‌ی فوق در طرح بناهای خاص امروزه دو تفاوت عمده با چندین دهه پیش دارد: اول این که ضرورت همگرایی و فعالیت موازی معمار و مهندس سازه به منظور صنعتی کردن تولید، ساخت، نصب و جایگزینی قطعات پیش‌ساخته‌ی غیر یکسان و – در نتیجه – کاهش هزینه‌ها در حال حاضر بسیار بیشتر مورد توجه است. دوم این‌که پیش‌تر طراحان سعی بیشتری در بهینه‌سازی
(optimization) بنا داشتند؛ حال آن‌‌که امروزه ارتقای کارکرد (enhancing performance) بنا اولویت اصلی است. این بدان معنی است که در طرح نهایی می‌باید فاکتورهای متعدد طراحی – و نه تنها یک یا چند اولویت - در راستای ارتقای کارکرد عمومی بنا لحاظ و در طراحی بنا تاثیر داده شوند. از این میان می‌توان به فاکتورهای زیست محیطی بنا (fitness criteria) اشاره کرد که بخشی جدایی ناپذیر از مقتضیات طرح بناهای امروزی است.

پ.ن. این نوشتار ترکیبی است از بازگویی سخنرانی الیور تسمان و مطالب و تعابیر تکمیلی از طرف خودم و این دو بخش را خیلی از هم متمایز نکرده ام که شاید مقتضای حال و هوا و زبان نیمه رسمی وبلاگ نویسی هم باشد.

Tuesday, February 02, 2010

Digital Design and more


سخنرانی امروز کریستف کرولا (Kristoff Crolla) در آتلیه‌ی پایین (Nedre Ateljén) دانشگاه کی تی اچ (Kungliga Tekniska Högskolan) دو بخش اصلی داشت: اول معرفی عمومی کارهای اخیر و آخرین تئوری‌های گروه طراحی زاها حدید – که کرولا در دفترش مشغول به کار است - ؛ دوم گزارش کارگروه/مسابقه‌ی دانشجویی "طراحی و تولید دیجیتال" (Digital Design and Fabrication in Architecture) در شهر گنت (Ghent) بلژیک.


مهم‌ترین سرفصل‌های عنوان شده در این جلسه از نظر من یکی طراحی و تولید دیجیتال بود و دیگری تولید انبوه ناهمگون (mass customization). طراحی و تولید دیجیتال همان بهره گیری بهینه از آخرین دستاوردهای دیجیتال در طراحی و ساخت است. این رویه از آغاز طراحی تا اتمام ساخت اثر معماری لحاظ می‌شود. طراحی فرم‌های سیال با پیچیدگی‌های هندسی فراوان – از جمله منحنی‌های دوطرفه‌ی بناهای حدید – جز با استفاده از محیط‌های شبیه‌سازی سه بعدی (MAX, Maya, Rhyno…) قابل تصور نیست. فن آوری دیجیتال در ساخت ماکت این فرم‌های پیچیده نیز نقش اساسی دارد. تجهیزات دقیق برش حجمی سی ان سی از آن جمله است. کوتاه سخن این که امروز به هیچ وجه نمی‌توان نقش امکانات دیجیتال را در آفرینش احجام معماری و شهری جدید نادیده گرفت. این درواقع همان چیزی است که آلوار آلتو چندین دهه پیش آن را "بینش حاصل از عینیات" (realization through materialization) نامیده بود.


"تولید انبوه ناهمگون" ترکیبی است پارادوکسیکال و برگردانی است نادرست. پس بهتر است آن را همان mass customization بنامیم که حدید معتقد است می باید جایگزین mass production شود. این امکان را ابزار طراحی و ساخت دیجیتال برای معماران فراهم می‌کند. گونه‌ی مشخصی از این شیوه، طراحی پارامتری (parametric design) است. طرح پارامتری حدید و شوماخر برای بازآفرینی شهری منطقه‌ی Thames Gateway با رویکردی معمارانه را می توانید اینجا ببینيد. در این طرح چهار واحد مورفولوژیکِ شهری اساس طرح است: بنای ویلایی، بنای بلندمرتبه، بلوک مرتفع خطی و بلوک شهری معمول. آنالیز مجموعه‌ی عظیمی از پارامترهای مؤثر در طراحی، کلیت کالبدی نهایی این منطقه را در طرح حاضر شکل داده است. عوامل اقتصادی، زیست محیطی و وضع موجود تعدادی از پارامترهای یادشده هستند.


این که آیا نتایج حاصله مناسب‌ترین طرح شهری/معماری ممکن در آن مکان خاص است، همچنان محل تردید است؛ اما نمی توان انکار کرد که امروز دیگر طراحی فضای زیست بی استفاده از قابلیت های دیجیتال چیزی است متعلق به تاریخ و یا دست کم گونه ای طراحی حداقلی، ایستا و محافظه کار.

Monday, January 25, 2010

عطف به ماسبق

اینترنت dial up ، disconnect شدن، اینترنت بدون ویدیو و اینترنت بدون رادیو و تلویزیون برای ما چیزهایی است مربوط به گذشته. فیلتر شدن اما برای ما هنوز هم وجود خارجی دارد. تا زمانی که هنوز وصل باشیم به سرزمین مادری به هر شکلی، هیچ چیز آن جا خیلی دور نمی شود از مخیله مان.

خوابگرد هم فیلتر شد. برای ما که نه البته؛ برای داخل. قدرت و کیفیت رسانه اما نتیجه‌ی اراده و انگیزه‌ی رسانه گردان است که آن هم تاحدی وصل است به چگونگی و ابعاد ارتباط او با مخاطب ها. خوابگرد پس برای ما هم فیلتر شده. همیشه هم که وصل هستیم به سرزمین مادری به شکلی. هیچ چیز آن جا هم پس خیلی دور نمی شود از مخیله مان هیچ وقت.

Sunday, January 03, 2010

Un prophète










"تو کی هستی؟ پیغمبری؟"

لاتراچه با این پرسش به دنبال رمز و راز پیشرفت حرفه ای مالک است که نام و قیافه اش عرب وار است، فرانسوی صحبت می‌کند و با کروات‌ها دمخور است. مالک پیامبر نیست. موقعیت شناس است. نه پدرش را می‌شناسد و نه مادرش را. در جمع مافیای کروات‌ها عرب است و تحقیر می‌شود و برای عرب‌ها هم غیر خودی است و خوک کثیف!

مالک اما از این وضعیتِ بینابینی استفاده می‌کند. هم از توبره می‌خورد و هم از آخور. استفاده اش را می‌برد و خیلی هم سرو صدا راه نمی اندازد. او نقطه‌ی مفابل لوچیانی است. لوچیانی آدم زیرکی است. کنترل زندان را از داخل سلول مرفهش در دست گرفته، مهره ها را می‌چیند و برمی‌دارد و هر از چندگاهی هم ضرب شستی نشان می‌دهد. ولی این همه را به پشتوانه‌ی اطرافیانی انجام می‌دهد که همه خودی اند: کروات اند. اما تغییرهای پیرامونی او را ناگهان غافلگیر می‌کند. در یکی از آخرین سکانس‌ها لوچیانی از رییس بخش می خواهد که برنامه ای برای زندانی های عربِ تازه وارد بریزند تا بفهمند او رییس است. اما در جواب می‌شنود که "می خوای من چیکار کنم. اون موقع شما بیست نفر بودید و الان چهار نفرید!" دیگر نه تطمیع مؤثر است نه تهدید...

مالک اما از همه‌ی پتانسیل‌ها استفاده می‍کند. اول به اجبار و بعدتر با درایت: با قتلِ ناگزیرِ زندانبان، در بدو ورود تحت حمایت بلند مدتِ کروات‌ها قرار می‍‌گیرد، به سرکرده (لوچیانی) نزدیک می‌شود، از نفوذ او استفاده می‌کند و کسب و کار خود را راه می‌اندازد. در عین حال، به موازات با دوست عربش هم معاشرت می‌کند. جالب‌ترین حرکت او اهدای مبلغی از درامد خود به امام جماعت است. در برابر اعتراضِ عرب‌ها به اهدای پول کثیف به امام هم سیاستمدارانه می‌گوید: "به هر حال می‌دونم که این پول دست اون باشه بهتره تا دست من!" و از همین جاست که بازی را از لوچیانی می‌برد. سرکرده‌ی پیر دیگر تنهاست و قدرت یارگیری ندارد. اما مالک داوِ جدیدش را در جای درست گذاشته. زندان دیگر جولانگاه مافیایی‌های دیروز نیست. برای چرخاندن کسب و کارِ کثیف باید با اکثریت جدید معامله‌ی قدرت کرد. مهم نیست به چه جرمی سر از زندان درآورده اند، چه مرامی دارند، به کلیسا می‌روند یا مسجد و پدرخوانده‌شان کازینودار است یا پیش نماز؛ مهم قانون زندان است: زندانی مهره‌ی مناسبِ بازی‌های کثیف است؛ چه پشت میله‌ها و چه در فردای آزادی. راه دیگری پیش رو ندارد. مالک هم نداشت.

پ.ن. این متن نگاهی بود به "یک پیامبر"، محصول فرانسه به کارگردانی ژاک اودیارد (Jacques Audiard )