Monday, January 25, 2010

عطف به ماسبق

اینترنت dial up ، disconnect شدن، اینترنت بدون ویدیو و اینترنت بدون رادیو و تلویزیون برای ما چیزهایی است مربوط به گذشته. فیلتر شدن اما برای ما هنوز هم وجود خارجی دارد. تا زمانی که هنوز وصل باشیم به سرزمین مادری به هر شکلی، هیچ چیز آن جا خیلی دور نمی شود از مخیله مان.

خوابگرد هم فیلتر شد. برای ما که نه البته؛ برای داخل. قدرت و کیفیت رسانه اما نتیجه‌ی اراده و انگیزه‌ی رسانه گردان است که آن هم تاحدی وصل است به چگونگی و ابعاد ارتباط او با مخاطب ها. خوابگرد پس برای ما هم فیلتر شده. همیشه هم که وصل هستیم به سرزمین مادری به شکلی. هیچ چیز آن جا هم پس خیلی دور نمی شود از مخیله مان هیچ وقت.

Sunday, January 03, 2010

Un prophète










"تو کی هستی؟ پیغمبری؟"

لاتراچه با این پرسش به دنبال رمز و راز پیشرفت حرفه ای مالک است که نام و قیافه اش عرب وار است، فرانسوی صحبت می‌کند و با کروات‌ها دمخور است. مالک پیامبر نیست. موقعیت شناس است. نه پدرش را می‌شناسد و نه مادرش را. در جمع مافیای کروات‌ها عرب است و تحقیر می‌شود و برای عرب‌ها هم غیر خودی است و خوک کثیف!

مالک اما از این وضعیتِ بینابینی استفاده می‌کند. هم از توبره می‌خورد و هم از آخور. استفاده اش را می‌برد و خیلی هم سرو صدا راه نمی اندازد. او نقطه‌ی مفابل لوچیانی است. لوچیانی آدم زیرکی است. کنترل زندان را از داخل سلول مرفهش در دست گرفته، مهره ها را می‌چیند و برمی‌دارد و هر از چندگاهی هم ضرب شستی نشان می‌دهد. ولی این همه را به پشتوانه‌ی اطرافیانی انجام می‌دهد که همه خودی اند: کروات اند. اما تغییرهای پیرامونی او را ناگهان غافلگیر می‌کند. در یکی از آخرین سکانس‌ها لوچیانی از رییس بخش می خواهد که برنامه ای برای زندانی های عربِ تازه وارد بریزند تا بفهمند او رییس است. اما در جواب می‌شنود که "می خوای من چیکار کنم. اون موقع شما بیست نفر بودید و الان چهار نفرید!" دیگر نه تطمیع مؤثر است نه تهدید...

مالک اما از همه‌ی پتانسیل‌ها استفاده می‍کند. اول به اجبار و بعدتر با درایت: با قتلِ ناگزیرِ زندانبان، در بدو ورود تحت حمایت بلند مدتِ کروات‌ها قرار می‍‌گیرد، به سرکرده (لوچیانی) نزدیک می‌شود، از نفوذ او استفاده می‌کند و کسب و کار خود را راه می‌اندازد. در عین حال، به موازات با دوست عربش هم معاشرت می‌کند. جالب‌ترین حرکت او اهدای مبلغی از درامد خود به امام جماعت است. در برابر اعتراضِ عرب‌ها به اهدای پول کثیف به امام هم سیاستمدارانه می‌گوید: "به هر حال می‌دونم که این پول دست اون باشه بهتره تا دست من!" و از همین جاست که بازی را از لوچیانی می‌برد. سرکرده‌ی پیر دیگر تنهاست و قدرت یارگیری ندارد. اما مالک داوِ جدیدش را در جای درست گذاشته. زندان دیگر جولانگاه مافیایی‌های دیروز نیست. برای چرخاندن کسب و کارِ کثیف باید با اکثریت جدید معامله‌ی قدرت کرد. مهم نیست به چه جرمی سر از زندان درآورده اند، چه مرامی دارند، به کلیسا می‌روند یا مسجد و پدرخوانده‌شان کازینودار است یا پیش نماز؛ مهم قانون زندان است: زندانی مهره‌ی مناسبِ بازی‌های کثیف است؛ چه پشت میله‌ها و چه در فردای آزادی. راه دیگری پیش رو ندارد. مالک هم نداشت.

پ.ن. این متن نگاهی بود به "یک پیامبر"، محصول فرانسه به کارگردانی ژاک اودیارد (Jacques Audiard )