گهگاه محتاج کلیشهای ترین کلیشهها میشویم و ناگزیر از این که آنها را تک به تک و به کلیشهای ترین صورتها جایی دنبال هم ردیف کنیم و حتی پیش رو، بالای میز بچسسبانیم و مداوم به ناخودآگاهِ خود اماله کنیم. گاهی برای این که کم نیاوریم باید مسائل را ساده کنیم در حد رمانهای عشقی و درامهای آب دوغ خیاری. اضافهها را دور بریزیم، دو سر داستان زندگی را با سیم به هم وصل کنیم و به سهل الوصولترین شیوهی ممکن لبخند بزنیم. همین.
Monday, June 14, 2010
Friday, June 04, 2010
مساله
"هی" سلام عادی و "شنا" سلام صمیمی است. اما این جا عموما من به هرکس میگویم "هی" جواب میدهد "شنا" و در جوابِ "شنا" هم خیلی مواقع "هی" می شنوم. اول فکر کردم کاربرد گفتاری این دو واژه را درست نفهمیده ام و باید یک مروری یا سؤالی بکنم. بعد اما یادم آمد که همین مشکل را با "های" و "هلو" (به کسرِ ها) هم کمابیش داشته ام.
خوب پس مشکل درکِ واژگان نیست. مساله شاید این است که هیچوقت تشخیص نداده ام با چه کسی صمیمی هستم و با کی نه و کی با من الان صمیمی است و برعکس. معضل کمی هم نیست پس علی الحساب.
Subscribe to:
Posts (Atom)