با صداي ورونيكا وقتي دارد تست سولفژ ميدهد، ميشود از زمين بلند شد و بالا رفت. اكتاو به اكتاو انگار نه فقط صداي او كه همهي فضا اوج ميگيرد و حس سیالی را پديد ميآورد كه آخر سر با صداي برخورد دستهي نت با سطح ميز مثل مهي روياگونه كه با حركت دستي محو ميشود، از ميان ميرود.
« زندگي دوگانهي ورونيك»* از آغاز تا پايان در موسيقي و حس و حال موسيقيايي غوطه ميخورد. موسيقي ِ اولين اجراي ورونيكاي جوان در لهستان همراه با اركستر نيز چيزي شبيه يك ركوييم اندوهناك است؛ چهره و صداي خوانندهي آلتو هم بهنوعي اساطيري و يادآور مرگ است و در نهايت هم سكانس با مرگ ورونيك روي صحنه تمام ميشود.
در مجموع، اين ساختهي « كيشلوفسكي» بيش از آن كه اثري قابل توصيف باشد، مجموعهاي است كه حواس مختلف را با آواها و تصاوير دلچسبش ارضا ميكند. نماي طبيعت پاييزي، كليساهاي باروك، ويلاي چوبي، حركات عروسكهاي نمايش و نماي گذران بيرون قطار از پشت گوي مدور، همگي چشمنوازند.
مشخصهي اصلي آدمهاي داستانهاي كيشلوفسكي اين است كه همه باوجود برخورداري از هالهاي ناسوتي، بهشدت به زمين چسبيدهاند و خاكياند. همگي به حواس خود توجه و اينجا و آنجا از آن تبعيت ميكنند و گاه حتي اسير آن هستند. عشقبازي ورونيك در لهستان با جوان بلوند در اولين برخوردشان در روزي باراني از اين دست است. ورونيك در توصيف آن رويداد براي خالهاش ميگويد:« تا اعماق وجودم برانگيخته شد.»** ؛ و يا در فرانسه جوان عروسكگردان پس از تعقيب نافرجام ورونيك، در مقابل او كه پشت دري پنهان شده دستمالش را بيرون ميآورد و با سروصدا فين ميكند كه اين كار او ورونيك را به لبخند واميدارد: فرد مقابل او – عاشق او- انساني است با فراز و فرودهاي طبيعت انساني ...
در ظاهر، مضمون داستان فيلم مورد بحث ( وجود همزاد و ارتباط روحي همزادها) بايد اهميت زيادي در كليت اثر داشته باشد. براي من اما آنچه در اين روايت تصويري جذاب و لذتبخش بود، حال و هوا و فضاي گنگ، روياگونه و رهايي بود كه در بستر ِ داستان ِ رويارويي ِ دو همزاد شكل ميگرفت و با موسيقي ملكوتي زبيگينيف پزيزنر در هم ميآميخت.
La Double Vie de Veronique *
It soaked me to the skin **
No comments:
Post a Comment