انگیزه ی انشای نوشتار حاضر؛ خواندن کتابی از بهنود و زنده شدن خاطره ی فیلمی بود که در جریان مراسم اهدای جوایز معمار سال 84 در مورد یکی از برجسته ترین معماران دوره ی جدید معماری ایران پخش شد:
« مهندس عبدالعزیز فرمانفرماییان» را نمی شود نشناخت. خلق بنای شکیل ورزشگاه آزادی، ساختمان خوش تناسب بانک کشاورزی، برجهای سامان، موزه ی فرش، مسجد دانشگاه تهران، ساختمان شرکت نفت، ساختمان بورس و تنها طرح جامع موجود تهران را او پایه گذاری، طراحی و راهبری کرده است. جدای از مهارت های طراحی معماری که تحصیل در دانشگاه بوزار پاریس زمینه ساز آن بوده، فرمانفرماییان توانایی منحصر به فردی در مدیریت اجرایی و اقتصادی عملیات ساختمانی داشته است. در واقع، نقشی که او – در مقام معمار - در کنترل همه جانبه ی روند پروژه هایش ایفا می کرد، همواره در طول تاریخ ساختمان سازی ایران، مقامات دولتی ( در مورد ساختمان های عمومی) و کارفرماها ( در بناهای خصوصی) برعهده داشته اند. فرمانفرماییان در دوره ای که اندک اندک معماران سنتی از صحنه ی معماری بناهای شهری کشور کنار گذاشته شده و نو کیسگان زمام کار را در دست می گرفتند، بار دیگر جایگاه اصلی معماران – و این بار معماران تحصیل کرده – را در جامعه تبیین کرد و با تلاش و پشتکار خود، زمینه ای را فراهم نمود تا در آن معماری نومدرن ایران (آخرین سبک منسجم و تعریف پذیر معماری ایرانی) شکل بگیرد و ببالد وهوشنگ سیحون، وارطان آوانسیان، گابریل گورکی، پل آبکار و هم قطاران آنها آخرین بارقه های معماری نظام مند – هرچند نیمه ایرانی و نیمه اروپایی – را متبلور کنند.
چنانکه گفته شد، وجه شاخص شخصیت حرفه ای فرمانفرماییان توانایی های او در مدیریت بودجه و نیروی انسانی پروژه ها و کادر صد و اندی نفره ی دفتر معماری اش بود. همیشه این سؤال در ذهنم مطرح بود که چگونه یک معمار می تواند در کنار مهارت های طراحی، چنین مهارت هایی را نیز به این درجه کسب کند، پرورش دهد و به کار بندد؟ پاسخ این پرسش را ناغافل از « مسعود بهنود» گرفتم در لابه لای کتاب «این سه زن ». کتاب، شرح کلی یک دوره از تاریخ ایران ( به طور اخص، ظهور سلسله ی پهلوی) است و شرح حال سه تن از زنان تاریخ ساز این دوران: اشرف پهلوی، ایران تیمورتاش و مریم فیروز.
مریم دختر عبدالحسین فرمانفرما از ملاکین بزرگ کشور و شخصیتی کلیدی در عرصه ی سیاست دوران اواخر قاجار و اوایل پهلوی و در واقع، کسی بود که با آوردن « رضا قزاق» به تهران، زمینه ی پیشرفت او را تا ریاست بریگاد قزاق، وزارت جنگ، نخست وزیری و نهایتا ً سلطنت فراهم نمود و تا آخر عمر نیز از این عمل خود پشیمان شد! فرمانفرمای بزرگ در اداره ی املاک پهناور و حسابرسی و کنترل دخل و خرج مستغلاتش سرآمد روزگار بود و زنانی متعدد از اقصا نقاط کشور و فرزندانی بیشمار داشت که مریم یکی از آنها و عبدالعزیز یکی دیگر بود. بعدها مریم با « سعید کیانوری» از سران حزب توده آشنا شد که آرشیتکت هم بود و دفتری داشت که به توصیه ی مریم، برادرش عبدالعزیز را در آنجا پذیرفت...
شرح کاملی که بهنود در این کتاب از تدبیر و درایت فرمانفرمای بزرگ و جزییات کار و زندگی او می آورد، به درک زمینه ی اکتساب و انتقال این ویژگی ها به پسرش کمک می کند. در واقع، چنین می نماید که برای حکم رانی مقتدرانه بر یک پروژه ی بزرگ ساختمانی در کشوری همچون ایران که همواره حکومت های آن حوزه های ملوک الطوایفی مقتدر ، تأثیرگذار و در عین حال دارای منافعی متضاد را در خود داشته اند، چاره ای نبوده جز این که شخص، علاوه بر معمار بودن و مدیریت اسمی پروژه، « فرمان فرما» هم بوده باشد!
« مهندس عبدالعزیز فرمانفرماییان» را نمی شود نشناخت. خلق بنای شکیل ورزشگاه آزادی، ساختمان خوش تناسب بانک کشاورزی، برجهای سامان، موزه ی فرش، مسجد دانشگاه تهران، ساختمان شرکت نفت، ساختمان بورس و تنها طرح جامع موجود تهران را او پایه گذاری، طراحی و راهبری کرده است. جدای از مهارت های طراحی معماری که تحصیل در دانشگاه بوزار پاریس زمینه ساز آن بوده، فرمانفرماییان توانایی منحصر به فردی در مدیریت اجرایی و اقتصادی عملیات ساختمانی داشته است. در واقع، نقشی که او – در مقام معمار - در کنترل همه جانبه ی روند پروژه هایش ایفا می کرد، همواره در طول تاریخ ساختمان سازی ایران، مقامات دولتی ( در مورد ساختمان های عمومی) و کارفرماها ( در بناهای خصوصی) برعهده داشته اند. فرمانفرماییان در دوره ای که اندک اندک معماران سنتی از صحنه ی معماری بناهای شهری کشور کنار گذاشته شده و نو کیسگان زمام کار را در دست می گرفتند، بار دیگر جایگاه اصلی معماران – و این بار معماران تحصیل کرده – را در جامعه تبیین کرد و با تلاش و پشتکار خود، زمینه ای را فراهم نمود تا در آن معماری نومدرن ایران (آخرین سبک منسجم و تعریف پذیر معماری ایرانی) شکل بگیرد و ببالد وهوشنگ سیحون، وارطان آوانسیان، گابریل گورکی، پل آبکار و هم قطاران آنها آخرین بارقه های معماری نظام مند – هرچند نیمه ایرانی و نیمه اروپایی – را متبلور کنند.
چنانکه گفته شد، وجه شاخص شخصیت حرفه ای فرمانفرماییان توانایی های او در مدیریت بودجه و نیروی انسانی پروژه ها و کادر صد و اندی نفره ی دفتر معماری اش بود. همیشه این سؤال در ذهنم مطرح بود که چگونه یک معمار می تواند در کنار مهارت های طراحی، چنین مهارت هایی را نیز به این درجه کسب کند، پرورش دهد و به کار بندد؟ پاسخ این پرسش را ناغافل از « مسعود بهنود» گرفتم در لابه لای کتاب «این سه زن ». کتاب، شرح کلی یک دوره از تاریخ ایران ( به طور اخص، ظهور سلسله ی پهلوی) است و شرح حال سه تن از زنان تاریخ ساز این دوران: اشرف پهلوی، ایران تیمورتاش و مریم فیروز.
مریم دختر عبدالحسین فرمانفرما از ملاکین بزرگ کشور و شخصیتی کلیدی در عرصه ی سیاست دوران اواخر قاجار و اوایل پهلوی و در واقع، کسی بود که با آوردن « رضا قزاق» به تهران، زمینه ی پیشرفت او را تا ریاست بریگاد قزاق، وزارت جنگ، نخست وزیری و نهایتا ً سلطنت فراهم نمود و تا آخر عمر نیز از این عمل خود پشیمان شد! فرمانفرمای بزرگ در اداره ی املاک پهناور و حسابرسی و کنترل دخل و خرج مستغلاتش سرآمد روزگار بود و زنانی متعدد از اقصا نقاط کشور و فرزندانی بیشمار داشت که مریم یکی از آنها و عبدالعزیز یکی دیگر بود. بعدها مریم با « سعید کیانوری» از سران حزب توده آشنا شد که آرشیتکت هم بود و دفتری داشت که به توصیه ی مریم، برادرش عبدالعزیز را در آنجا پذیرفت...
شرح کاملی که بهنود در این کتاب از تدبیر و درایت فرمانفرمای بزرگ و جزییات کار و زندگی او می آورد، به درک زمینه ی اکتساب و انتقال این ویژگی ها به پسرش کمک می کند. در واقع، چنین می نماید که برای حکم رانی مقتدرانه بر یک پروژه ی بزرگ ساختمانی در کشوری همچون ایران که همواره حکومت های آن حوزه های ملوک الطوایفی مقتدر ، تأثیرگذار و در عین حال دارای منافعی متضاد را در خود داشته اند، چاره ای نبوده جز این که شخص، علاوه بر معمار بودن و مدیریت اسمی پروژه، « فرمان فرما» هم بوده باشد!
No comments:
Post a Comment