این تقارنهای زمانی هرچهقدرهم که تکرار شوند، باز هیجانانگیزند؛ اول گفتگوی دو پسربچه بود در ایستگاه اتوبوس امروز صبح: خیلی بیدغدغه و بیپروا از حضور دور و بریها درمورد مشغلهها و برنامهها و مشکلاتشان داشتند حرف میزدند با هم. هرچند قرار شده بود مقایسه نکنم، باز یادم افتاد که در سرزمین مادری همیشه اولین توصیهی پدر مادرها به بچههای مدرسهای این است که با غریبهها و پیشِ غریبهها زیاد صحبت نکنند و کلا ً بیرون از خانه خیلی با کسی صحبت نکنند و اصولا ً اگر صحبت نکنند بهتر است!
از خرید که برمیگشتم، دو صندلی جلوتر، مطابق معمول آوای زبان مادری ذهنم را کشید وسطِ مکالمهی خانمی میانسال با – بنا بر شواهد – فرزندش:
کجایی؟ ... کی میای؟ ... الان که چهاره که! ... زود بیا! با اتوبوس بیای هان! تو راه با کسی حرف نزن، کار به کار کسی نداشته باش! سرتو بنداز پایین صاف بیا خونه!
از خرید که برمیگشتم، دو صندلی جلوتر، مطابق معمول آوای زبان مادری ذهنم را کشید وسطِ مکالمهی خانمی میانسال با – بنا بر شواهد – فرزندش:
کجایی؟ ... کی میای؟ ... الان که چهاره که! ... زود بیا! با اتوبوس بیای هان! تو راه با کسی حرف نزن، کار به کار کسی نداشته باش! سرتو بنداز پایین صاف بیا خونه!
No comments:
Post a Comment