آیا هنر آموختنی است؟ آیا مثلا ً ترکیب «دانشگاه هنر» همان اندازه غریب و ناهمگون نیست که «هنرگاه دانش»؟!
این پرسش آغازین است در باب آموزشپذیری معماری که البته تنها گشایشی است در این زمینه؛ بعدتر میرسیم به این که معماری تا چه اندازه دانش است و چهقدر هنر؟ پاسخ پادرهوای این پرسش را هم بهتر است خلاصه کنیم در«نمیدانیم» واضافه کنیم که تنها میدانیم ضرورتا ً بخشی از معماری از جنس دانش است و بخشی نیز هنر .
ضرورت پرداختن به مباحث فوق از آن روست که شیوهی آموزش هر مقوله ای مستقیما ً به ماهیت آن حوزه برمیگردد: برای آموزش موسیقی سنتی - برای مثال - پیش از تبحر در نواختن ردیفها و گوشهها شخص نیازمند آشنایی طولانی مدت، علاقهی ذاتی و ساعتهای متمادی شنیدن و تامل و همزیستی عاشقانه با آثار اساتید است. جوهرهی این هنر را جز از این راه نمیتوان آموخت و بهکار بست؛ چرا که ماهیت آن با کلیت مشخص و چارچوب پذیر موسیقی کلاسیک متفاوت است. هم از این روست که برای مثال اصول «کنترپوان» را میتوان در چند واحد درسی آموخت، اما سودمندی آموزش «بداهه نوازی» در دانشگاه عملا ً هیچ تضمینی ندارد.
در آموزش معماری نیز چالشی از این دست به خصوص در پارهی خلاقانه و هنرمندانهی آن محسوس است و بیش از آن که به پاسخی مشخص و شیوه ای همه پسند بینجامد، خود پرسشهای جدید بیشماری میآفریند و بر ضرورت آزمودن ناآزمودهها تاکید میکند.
روش ِ صحیح ِ پرورش معمار برای طراحی کالبدهایی باکیفیت که ظرف زندگی مردم یک سرزمین را شکل دهد، وابسته به شرایط و عوامل منطقه ای نیز هست. مثالی از کشور خودمان میزنم: طراحی یک بنای مسکونی را در نظر بگیرید در زمینی که از سه طرف به دیوارهایی بی هویت ختم میشود و شکل پوستهی خارجی بنا را هم برآیند زورآزمایی ِ چانه زنی ِ شهرداری و منفعت طلبی ِ مالک تعیین میکند و در این کشاکش، اولویت «ارزش فضایی»، «سلسله مراتب سیر از فضای باز به بسته و از عمومی به خصوصی» و دیگر تعابیر نیکو به قهقرا میرود. در نگاه اول پرداختن به چنین فرآیند کاسبکارانه و غیر آکادمیکی دور از شان والای یک محیط آموزشی به نظر میرسد؛ اما بیایید مساله را جور دیگری ببینیم: طراحی بنایی مسکونی با ویژگیهای یادشده یکی از محتملترین مواردی است که هر فارغالتحصیل معماری این کشور ممکن است در آغاز کار حرفه ایاش شخصا ً با آن روبرو شود. بر این اساس، آموزش آن در دانشگاه از آن روی ضروری است که معمار تحصیل کرده در اولین گام روحیه اش را در مقابل نقشه کشهای شهرداری و دکاندارهای عرصهی ساخت و ساز نبازد و برمبنای آگاهی اش از مبحث ِ کم مایه اما متداول ِ چینش متراکم فضاها و نوررسانی به آن، مجالی پیدا کند تا مفاهیم متعالیتری را نیز که آموخته است، در مقیاس محدود اعمال و کارفرما را از مزیت آن آگاه کند. اگر چنین فرآیندی در دانشگاه ما تدریس نشود و از آغاز تا پایان، طراحی کوشکهای یادمانی با ساختارهای فراساختارگرایانه در اراضی چند ده هکتاری را آموزش دهند، آیا دانشجو را از ابزار اولیهی ارتباط با بازار کار امروز جامعه محروم نکرده اند؟
این البته تنها مثالی بود در باب اینکه اتخاذ رویکردی همه جانبه بر مبنای ارزشهای ذاتی معماری و نیز شرایط حاکم، نیازمند چشم و گوش باز و راهکارهای تلفیقی خلاقانه است تا دانشجوی معماری نه مبدل شود به یک ایده پرداز ِ برج عاج نشین و نه مجبور شود پس از لختی دست و پازدن خود را با قوانین نابخردانه همگام کند و جزوهها و طرحهای آتلیه پسند ِ سالهای دانش اندوزیاش را در باغچهی حیاط خلوت پشتی دفن کند.
ضرورت پرداختن به مباحث فوق از آن روست که شیوهی آموزش هر مقوله ای مستقیما ً به ماهیت آن حوزه برمیگردد: برای آموزش موسیقی سنتی - برای مثال - پیش از تبحر در نواختن ردیفها و گوشهها شخص نیازمند آشنایی طولانی مدت، علاقهی ذاتی و ساعتهای متمادی شنیدن و تامل و همزیستی عاشقانه با آثار اساتید است. جوهرهی این هنر را جز از این راه نمیتوان آموخت و بهکار بست؛ چرا که ماهیت آن با کلیت مشخص و چارچوب پذیر موسیقی کلاسیک متفاوت است. هم از این روست که برای مثال اصول «کنترپوان» را میتوان در چند واحد درسی آموخت، اما سودمندی آموزش «بداهه نوازی» در دانشگاه عملا ً هیچ تضمینی ندارد.
در آموزش معماری نیز چالشی از این دست به خصوص در پارهی خلاقانه و هنرمندانهی آن محسوس است و بیش از آن که به پاسخی مشخص و شیوه ای همه پسند بینجامد، خود پرسشهای جدید بیشماری میآفریند و بر ضرورت آزمودن ناآزمودهها تاکید میکند.
روش ِ صحیح ِ پرورش معمار برای طراحی کالبدهایی باکیفیت که ظرف زندگی مردم یک سرزمین را شکل دهد، وابسته به شرایط و عوامل منطقه ای نیز هست. مثالی از کشور خودمان میزنم: طراحی یک بنای مسکونی را در نظر بگیرید در زمینی که از سه طرف به دیوارهایی بی هویت ختم میشود و شکل پوستهی خارجی بنا را هم برآیند زورآزمایی ِ چانه زنی ِ شهرداری و منفعت طلبی ِ مالک تعیین میکند و در این کشاکش، اولویت «ارزش فضایی»، «سلسله مراتب سیر از فضای باز به بسته و از عمومی به خصوصی» و دیگر تعابیر نیکو به قهقرا میرود. در نگاه اول پرداختن به چنین فرآیند کاسبکارانه و غیر آکادمیکی دور از شان والای یک محیط آموزشی به نظر میرسد؛ اما بیایید مساله را جور دیگری ببینیم: طراحی بنایی مسکونی با ویژگیهای یادشده یکی از محتملترین مواردی است که هر فارغالتحصیل معماری این کشور ممکن است در آغاز کار حرفه ایاش شخصا ً با آن روبرو شود. بر این اساس، آموزش آن در دانشگاه از آن روی ضروری است که معمار تحصیل کرده در اولین گام روحیه اش را در مقابل نقشه کشهای شهرداری و دکاندارهای عرصهی ساخت و ساز نبازد و برمبنای آگاهی اش از مبحث ِ کم مایه اما متداول ِ چینش متراکم فضاها و نوررسانی به آن، مجالی پیدا کند تا مفاهیم متعالیتری را نیز که آموخته است، در مقیاس محدود اعمال و کارفرما را از مزیت آن آگاه کند. اگر چنین فرآیندی در دانشگاه ما تدریس نشود و از آغاز تا پایان، طراحی کوشکهای یادمانی با ساختارهای فراساختارگرایانه در اراضی چند ده هکتاری را آموزش دهند، آیا دانشجو را از ابزار اولیهی ارتباط با بازار کار امروز جامعه محروم نکرده اند؟
این البته تنها مثالی بود در باب اینکه اتخاذ رویکردی همه جانبه بر مبنای ارزشهای ذاتی معماری و نیز شرایط حاکم، نیازمند چشم و گوش باز و راهکارهای تلفیقی خلاقانه است تا دانشجوی معماری نه مبدل شود به یک ایده پرداز ِ برج عاج نشین و نه مجبور شود پس از لختی دست و پازدن خود را با قوانین نابخردانه همگام کند و جزوهها و طرحهای آتلیه پسند ِ سالهای دانش اندوزیاش را در باغچهی حیاط خلوت پشتی دفن کند.
پ.ن. این یادداشت پاسخی بود به فراخوان وبلاگ فضای رویداد در ادامهی سلسله ضیافتهای معماری
No comments:
Post a Comment