گونتر گراس هفتهی پیش درگذشت. از آشناییام با اسکارِ «طبل حلبی» خیلی مختصر اینجا نوشته بودم. اولین رمانی که از گراس خواندم اما «موش و گربه» بود. یواخیم مالکه، پسرِ آرام و کمالگرای این رمانِ گراس، خود را زیر نگاه مستدام مریم مقدس میدید؛ ناظرِ صامت و بردبار همیشه چشم به او دوخته بود. زندگی یواخیم از جزء تا کل از نگاه ناظر معنا میگرفت. توصیف گراس از این ایدئولوژی چنان قدرتمند و مسحورکننده و شورانگیز بود که پس از خواندن آخرین صفحات واقعا نمیتوانستم درک کنم که بی پرتوِ نگاهی ازلی و ابدی، بی امیدی به تاییدِ تاییدکننده ای درخور، و بی هراس از نومیدیِ نظارهگری همواره چشم انتظار هم آیا دیگر معنا و انگیزه ای برای زندگی، دلیلی برای دلگرمی و شوقی و رنگی هم برای گذران ساعتها و روزها و سالها میماند؟
نیمسایه
Wednesday, April 29, 2015
Wednesday, April 08, 2015
زمان مناسب، جای مناسب، مقدار مناسب، نه دیر و نه زود، نه اینسوتر و نه آنسوتر، نه بیشتر و نه کمتر... هنر زندگی توانایی تشخیص همینهاست. این تشخیص اما همیشه بهترین جواب نیست. به خامیهای گذشتهی خود درحالی میخندیم و گاه تاسف میخوریم که سالیانی پس از این، تدبیر و تشخیصهای عاقلانهی امروزمان را کودکانه و خام و سبکسارانه خواهیم یافت. وسعت و عمق شناخت جهان و انسانها مرز ندارد و درپس هر بعد، بعدی دیگر و در ورای هر صورت، سیرت دیگری است تا بینهایت مکان و زمان و دیگر بعدهای ناشناخته.
Friday, January 17, 2014
باز
حرف که بسیار هست؛ اما عرصهی عمومی همیشه شک و تردید میآورد. عموماً اگر کلام را رها نکنی که آزاد برای خودش چرخ بزند و ببالد روی صفحه و نترسد از داوری و نیشخند و عقوبت و اینها، دیگر قدرت و شخصیتی نمینماند برایش و بهتبع جذابیتی در خواندنش برای مخاطب و انگیزهای برای انتشارش. همین است که حتا پُرکارها و دلوجرأتدارها و نویسندههایش را هم گهگاه ساکت میکند هرازچندگاهی وقتی بازخوردها و پیامدهای فاشنویسیهای پیشین، گلوی قلمشان را میگیرد. درهرحال آنچیزی که آدم را بعد از اینهمه وقت پرهیز در پرمشغلهترین روزها میکشاند دوباره اینجا، خوب ارزش این را دارد حتماً که آدم توجه کند به آن و فرصتی بدهد. پاک شدن اتفاقی قالب قبلی وبلاگم و یکدست سفید شدن اینجا هم انگار تشویقم کرد به دوباره نوشتن.
یک چیزهایی را البته مثل لینک دوستان قدیمی قرار است از اعماق این کامپیوتر پیدا کنم و بگذارم این کنار سمت راست سر جایشان. میراث و تاریخ وبلاگنویسیام هستند اینها بههرحال. آن چند جمله مانیفست را هم حتماً باید برگردانم؛ درعین آزادی و روانیِ قلم آدم باید بداند چارچوب کلامش چیست و این سطرها چه چیزی را قرار است تصویر کنند روی هم. الان آن بخشی از مانیفست که یادم میآید و هیجانانگیزتر است برایم و انگشتانم را گرم میکند به نوشتن، آن قسمتی است که ربط داشت به «حسی درونی». پیدایش میکنم زود، میگذارمش سر جایش و برمیگردم.
یک چیزهایی را البته مثل لینک دوستان قدیمی قرار است از اعماق این کامپیوتر پیدا کنم و بگذارم این کنار سمت راست سر جایشان. میراث و تاریخ وبلاگنویسیام هستند اینها بههرحال. آن چند جمله مانیفست را هم حتماً باید برگردانم؛ درعین آزادی و روانیِ قلم آدم باید بداند چارچوب کلامش چیست و این سطرها چه چیزی را قرار است تصویر کنند روی هم. الان آن بخشی از مانیفست که یادم میآید و هیجانانگیزتر است برایم و انگشتانم را گرم میکند به نوشتن، آن قسمتی است که ربط داشت به «حسی درونی». پیدایش میکنم زود، میگذارمش سر جایش و برمیگردم.
Thursday, March 07, 2013
روزی روزگاری نیمسایه
نیمسایه در سکوت کامل و غربتی جانگداز یک ماه پیش ده ساله شد!
دست کم در این گرامیداشت دیرهنگام، میشود یاد روزهای نو-وبلاگی و دوستیهای وبلاگی را گرامی داشت. تفاوتش با دیگر دوستیها این بود که هرکداممان دفتری گشوده داشتیم یک جایی و اول قصه همانجا بود. بعد سروکلهی خودمان پیدا میشد در دورِهمیِ دوستانهی مختصری، کافهای، سینمایی، کوهی. بعضیهاشان در همین ستون کناری هستند هنوز، خیلیهایشان دوستِ چهره-کتابی (فیسبوکی) شدهاند و یک تعداد هم، طبیعتاً هیچ خبری ندارم ازشان. خیلیها بودند که در همین وبلاگها بزرگ شدند یک جورهایی؛ خودم را نمیگویم، آنهایی را میگویم که واقعا جدی میگرفتند، وقت میگذاشتند، پشتکار داشتند، و خلاصه روزنویسهای اینترنتیشان و بازخوردهای مخاطبان شناس و ناشناسشان واقعاً بخشی از زندگیشان شدهبود. دستشان درد نکند. خوب کوفتی بود این وبلاگ :)
دست کم در این گرامیداشت دیرهنگام، میشود یاد روزهای نو-وبلاگی و دوستیهای وبلاگی را گرامی داشت. تفاوتش با دیگر دوستیها این بود که هرکداممان دفتری گشوده داشتیم یک جایی و اول قصه همانجا بود. بعد سروکلهی خودمان پیدا میشد در دورِهمیِ دوستانهی مختصری، کافهای، سینمایی، کوهی. بعضیهاشان در همین ستون کناری هستند هنوز، خیلیهایشان دوستِ چهره-کتابی (فیسبوکی) شدهاند و یک تعداد هم، طبیعتاً هیچ خبری ندارم ازشان. خیلیها بودند که در همین وبلاگها بزرگ شدند یک جورهایی؛ خودم را نمیگویم، آنهایی را میگویم که واقعا جدی میگرفتند، وقت میگذاشتند، پشتکار داشتند، و خلاصه روزنویسهای اینترنتیشان و بازخوردهای مخاطبان شناس و ناشناسشان واقعاً بخشی از زندگیشان شدهبود. دستشان درد نکند. خوب کوفتی بود این وبلاگ :)
Tuesday, February 07, 2012
نیمسایه
نیمسایه در سکوت و فراموشی نه ساله شد. تولد مبارک!
Sunday, January 22, 2012
?
"بیمار انگلیسی" را دیدم دیشب. خوش ساخت بود و بازی ها هم خوب، ولی سرجمع چندان دوستش نداشتم. "قوی سیاه" را هم که هفته پیش دیدم، جذبم نکرد. یا بدپسند و ایرادگیر شده ام، یا انتخابهای خوبی نمی کنم و یا حوصله فیلم دیدن ندارم به کل.
Monday, January 02, 2012
پیش آمده برای شما که یاد فیلمی بیفتید که خیلی دوستش داشته اید، اما نه اسم فیلم را به یاد بیاورید، نه کارگردان و نه هیچکدام از بازیگرها؟ نمایش رادیویی موزیکال "یک بچه" که کمی پیش از رادیو پی اِت پخش میشد ذهنم را برد به درام موزیکال تاثیرگذارِ لارش فون تریه، " رقصنده در تاریکی" که اسمش فقط وقتی به حافظه ام برگشت که شروع کردم به نوشتن این چند سطر اینجا.
درمورد پیشرفت پروژه بازسازی رستوران و بار "کارلسون و کمپانی" هم اگر خوابم نبرد تا یک ساعتی، در Penumbra چیزکی مینویسم. درمورد چیزهای دیگر هم فعلاً هم چیزی نمینویسم.
Monday, November 28, 2011
تهران من حراج
از این که حاشیهها خود داستانی بود که بگذریم، "تهران من، حراج" فیلم ضعیفی بود: مجموعه ای از کلیشههای بسیار شنیده بی حرفی جدید و بی نگاهی ژرف یا راهگشا؛ درگیر در سطح و بیتفاوت به دردهای واقعی اجتماع. برای مقایسه، "پرسپولیس" مرجان ساتراپی اگرهم راوی زندگی قشر خاصی از جامعه بود، ظرایف بسیاری از روابط اجتماعی، تعامل فرهنگها، رویکردهای اجتماعی و تاریخی و مختصات فرهنگی ایرانیان را در قالبی شاعرانه به تصویر کشیده بود و روایتی بود چندلایه و مغزدار.
من که از اواسط زمان فیلم منتظر پایانش بودم، ولی همچنان سیر یکنواخت وقایع کنار هم ردیف میشد و قطعات نامجو یکی پس از دیگری چسبانده میشد به پسزمینهی اتفاقات بیفراز و فرود.
Thursday, August 18, 2011
ها
خبر خاصی نیست. گفتم در سالگرد ورودم به مملکت جدید یک ها بکنم به گرد و خاک در و دیوار اینجا. شد سه سال.
Monday, May 23, 2011
نقد نقد قیصر
این نوشتار بازخوردی است برنقد فیلم "قیصر" توسط هوتن شیرازی، کارگردان، پس از پخش این فیلم که به همت کانون فیلم انجمن پرسیس در روز بیست و دوم می (دیروز) در ساختمان نیمبلهی دانشگاه کی تی اچ برگزار شد:
نقد آقای شیرازی بر فیلم "قیصر" در مجموع هوشمندانه، چندبعدی (فرم، محتوا، خاستگاه) و چالش برانگیز بود. توصیف دقیق روند پیدایش و بسط ایده ی اولیه فیلم، نقش عوامل مختلف ، محدودیتها و مشکلات حین تولید و نمایش فیلم و ضعف های منطقی و روایی فیلمنامه و ایرادهای ساختاری (از جمله عدم دقت در آرایش صحنه مطابق با سنتها و عرف جامعهی آن روز در بعضی سکانسها) نکات فراموششده ای در مورد "قیصر" بود که به خوبی تشریح شد.
بحث غلبهی فضای دوقطبی بر روایت (خوبمنها و بدمنها) هم نکته ای جالب توجه بود؛ خصوصا با درنظر داشتن اینکه "خوبها" ی داستان در عالم واقع – به رغم این که مظلوم واقع شده بودند - ، لزوما "خوب" های اجتماع نبودند و با حذف روند جانبدارانهی داستان، تفاوت ماهیتی چندانی با سه شخصیت منفی روایت نداشتند. در این که روایت کاملا درجهت دوقطبی کردن فضا و شخصیتهاست، با آقای شیرازی موافقم:
نامزد قیصر دختری است محجوب و سر به زیر و معشوقهی رحیم بدکارهی بدنام کاباره هاست؛ فرمان مردانه به نبرد می رود و با دست خالی و برادران "بد" داستان ناجوانمردانه از پشت او را میزنند،... بدری، خواهر رحیم، شاید به این دلیل حضوری جز یک نام نداشت که حضورش تاکیدی میشد بر نزدیکی دو خانواده و کلید حل مشکل به شکلی مسالمت آمیز و پرهیز از رفتن به سوی راه حلی رادیکال که به دنبال خودکشی دختر، پنچ قتل و یک مرگ دیگر را به بار بیاورد! و واقعا اگر این پنج قتل و یک مرگ نبود، ازاین اثرچه به جا میماند؟! البته فراموش نکنیم که داستان فیلم بر اساس پرونده ای واقعی بوده؛ اما بی تردید روند روایت در جهت دراماتیزه کردن اثر و به زیان ساختار منطقی آن و انطباق با واقعیات دستکاری شده و جزییات مهم بسیاری حذف شده اند.
با این وجود فکر میکنم انتظار این که سینمای آن روز ما همگام با سینمای فرانسه و امریکا باشد، کمی دور از انصاف است. سینما باید آموزگار و آموزنده باشد، اما میباید پیش از هرچیز توان ارتباط با مخاطب خود را کسب کند. نفس این اذعان که "جامعه ما قهرمان پرور و بتساز است" نشان میدهد که این رویکرد خود یکی از روزنههای ارتباط میان هنرمند و مخاطب در سرزمین ماست. اگر واقعیتهای روایت قیصر به تصویر کشیده میشد، اگر در فیلم نمایانده میشد که دست خالی به نیت قتل به مصاف سه دشمن رفتنِ فرمان چیزی جز حماقتی با نتیجهی مشخص نبود، اگر فرمان به سبک فیلم فارسیها یکباره در چارچوب در ظاهر نمیشد و "اتفاقی" ماجرا را نمیشنید و راه حلهای معقولی همچون درمیان گذاشتن موضوع نامه از طرف دایی با بزرگ خانوادهی دیگر و همراه کردن آنها با ضرورت مجازات متجاوز ارائه میشد، و بیشمار "اگر" های بسیار محتمل دیگر، آیا بیینده دیگر میتوانست جنایات قیصر را موجه و شرافتمندانه تلقی کند، لحظه لحظه با او همراه شود و همذاتپنداری کند؟ و خوب کیمیایی البته که نمیخواسته با نمایاندن این "اگر"های محتمل عناصر دراماتیزهی اثر را دور بریزد و دریچهای ارتباطی را ببندد. پرسش البته اینجاست که مرز بین استفاده از مفاهیم و فرهنگهای رایج برای جذب مخاطب و تبلیغ و ترویج آنها و فراموشی نقش فرهنگ ساز و آموزگار سینما کجاست و "قیصر" در کدام سوی ایستاده است؟
اما انتقاد من به صحبتهای آقای شیرازی طرح مباحث فرعی وحاشیههای فراوان و گاه نامرتبط در لابلای کلیت هدفمند گفتارش است که البته شاید با هدف جذب بیشتر مخاطب بوده است:
- بر اساس روایت خود ایشان، برخورد آقای منفردزاده ظاهرا دلایل شخصی بین این دو داشته و طرح مفصل و مشروح آن در جمعی که نه او امکان دفاع داشت و نه مخاطب دادههای کافی برای قضاوت رفتار طرف مقابل را، صحیح به نظر نمیرسید.
- پدوفیلی یک معضل اجتماعی و تاریخی جامعهی ایران است و تردیدی در این نیست، اما اینکه به چه علت کیمیایی هم به صرف اینکه شخصیتهایش لاتها و کلاه مخملیها بودند، میبایست به این مبحث اشاره میکرد، به خوبی تفهیم نشد. آیا مثلا ریشهی تجاوز در این روایت ضرورتا ً به معضل بچه بازی میرسید؟
- اشاره به روابط عشقی/جنسی شخصیتهای شهیر در یک گفتار تحلیلی متمرکز بر نقد فیلم، اصولا شایسته نیست مگر اینکه این اشارهها بخشی از مستندات گوینده در تایید یک نظریه در باب اثر (و نه صرفا در مورد مؤلف اثر) باشد که ارتباطی این اندازه مشهود بین موارد مطروحه و دیدگاه کلی ارائه شده توسط آقای شیرازی در باب قیصر وجود نداشت. آیا مای مخاطب بر اساس این جزییات میبایست نتیجه میگرفتیم که کیمیایی انسانی بیتعهد درقبال معشوقهی سابقش بود و پیراهندری اش برای یک تجاوز ژستی تهی بیش نبود؟ یا میبایست متوجه میشدیم که اثری چنین خوشنام برپایهی رابطهی بهروز وثوقی و اشرف امکان موفقیت و شکوفایی پیدا کرده؟...
نکات پایانی این نوشتار البته شاید پرسشهایی بود شخصی و هدف آن بیان ابهاماتی بود که بی تردید راوی پاسخهای خود را برای آن دارد و مانع از تاکید مجدد من بر ارزشهای مطرح شده در نقد موشکافانه آقای شیرازی نیست. سینمایی که از تحمیق تودهها فاصله بگیرد، واقعیات را با ابعاد پنهان از زوایای مختلف بنمایاند و روشنگر باشد و نه مخدر، نیاز و خواست امروز همهی ماست.
پ.ن.
پاسخ آقای هوتن شیرازی به ابهامات مطرح شده از صفحه ی فیس بوک این رویداد (http://www.facebook.com/event.php?eid=162995393763128):
سپاس از نقد نقدتان.....در زمانگاه نقد تمام پاسخهای نقد نقد را پیشاپیش دادم شاید صدای بلند گو خیلی بلند نبود یا زبان پارسی من مشمول مشکل به هر شکل امید که این دو نقیصه در نقد بعدی برطرف شود.در مورد گفتمان در خصوص آقای منفرد زاده اگر تاملمیفرمودید بنده این نوع رفتار را به سبب اعلام نمایندگی از جانب یک گروه فرهنگی هنری یعنی پرسیس ناشایست دیدم و در همان موقع هم با صدای بلند که فرا آوا باشد بر این نکته تاکید کردم که وقتی بنده به عنوان نماینده از جانب یک تشکل مستقل فرهنگی و هنری با ایشان تماس میگیرم انتظار برخوردی در حد نام و اعتبار این تشکل را دارم چه شناخته شده باشد و چه نباشد وقتی واژه هنر و فرهنگ را یدک میکشد فرد هنرمند موظف به حرمت گذاردن به این محتواست حالا شما با این مساله مشکلی ندارید من هوتن شیرازی دارم.
در مورد شخص خانوم شهرزاد و روابط خصوصی و موارد یاد شده در مطلب شما این که سر و دٔم گفتمان بنده در این خصوص زده شود و در این حد پایین بیاید خود امریست قابل نقد باری با توجه به همین موارد من در مورد شرایط امروز خانوم شهرزاد صحبت کردم و شخصیت زن در نوع نگاه قیسریسم و آنچه شما فرمودید امری متفاوت است.من اشارهای به رابطه اشرف و بهروز وثوقی در فیلم قیصر نکردم به اسنادی که در مورد حمایت فرح پهلوی از فیلم قیصر و آرامش در حضور دیگران انجام شده اشاره کردم که بنیاد در ارتباط با خانوم دیبا بر اساس اخباری که در اینترنت قابل دسترسیست در این امر دست داشته است،اما در خصوص رابطه بهروز وثوقی و دربار من به موضوع قدرت در کشورهای فاقد دموکراسی اشاره کردم که روابط بر ضوابط میچربد و اعلام کردم که بخش عمده ای از این نوع سینما ی معترض در دوران حکومت آقای پهلوی مدیون همین رابطه آقای وثوقی و دربار است این موضوع را نه فقط شخص من که خود جناب وثوقی در کتاب خاطرات خود به تفصیل نگاشته اند.
در مورد مسائل مطرح شده در مورد حاشیه سینما و این فیلم و این که من میخواستم مخاطب جلب نمایم،در سالنی که تعداد اشخاص مراجعه کننده برای نقد فیلم از تعداد انگشتان دو دست کمتر است میشود آب سر بالا،باری اگر این گونه برداشت شده اساسا پوزش میخواهم چون هیچ گونه دغدغهای در جذب مخاطب ندارم.
به هر صورت از نگاه شما سپاسگزارم و بهارین بهارینهها را برایتان آرزومندم.هوتن شیرازی
پ.ن.
پاسخ آقای هوتن شیرازی به ابهامات مطرح شده از صفحه ی فیس بوک این رویداد (http://www.facebook.com/event.php?eid=162995393763128):
سپاس از نقد نقدتان.....در زمانگاه نقد تمام پاسخهای نقد نقد را پیشاپیش دادم شاید صدای بلند گو خیلی بلند نبود یا زبان پارسی من مشمول مشکل به هر شکل امید که این دو نقیصه در نقد بعدی برطرف شود.در مورد گفتمان در خصوص آقای منفرد زاده اگر تاملمیفرمودید بنده این نوع رفتار را به سبب اعلام نمایندگی از جانب یک گروه فرهنگی هنری یعنی پرسیس ناشایست دیدم و در همان موقع هم با صدای بلند که فرا آوا باشد بر این نکته تاکید کردم که وقتی بنده به عنوان نماینده از جانب یک تشکل مستقل فرهنگی و هنری با ایشان تماس میگیرم انتظار برخوردی در حد نام و اعتبار این تشکل را دارم چه شناخته شده باشد و چه نباشد وقتی واژه هنر و فرهنگ را یدک میکشد فرد هنرمند موظف به حرمت گذاردن به این محتواست حالا شما با این مساله مشکلی ندارید من هوتن شیرازی دارم.
در مورد شخص خانوم شهرزاد و روابط خصوصی و موارد یاد شده در مطلب شما این که سر و دٔم گفتمان بنده در این خصوص زده شود و در این حد پایین بیاید خود امریست قابل نقد باری با توجه به همین موارد من در مورد شرایط امروز خانوم شهرزاد صحبت کردم و شخصیت زن در نوع نگاه قیسریسم و آنچه شما فرمودید امری متفاوت است.من اشارهای به رابطه اشرف و بهروز وثوقی در فیلم قیصر نکردم به اسنادی که در مورد حمایت فرح پهلوی از فیلم قیصر و آرامش در حضور دیگران انجام شده اشاره کردم که بنیاد در ارتباط با خانوم دیبا بر اساس اخباری که در اینترنت قابل دسترسیست در این امر دست داشته است،اما در خصوص رابطه بهروز وثوقی و دربار من به موضوع قدرت در کشورهای فاقد دموکراسی اشاره کردم که روابط بر ضوابط میچربد و اعلام کردم که بخش عمده ای از این نوع سینما ی معترض در دوران حکومت آقای پهلوی مدیون همین رابطه آقای وثوقی و دربار است این موضوع را نه فقط شخص من که خود جناب وثوقی در کتاب خاطرات خود به تفصیل نگاشته اند.
در مورد مسائل مطرح شده در مورد حاشیه سینما و این فیلم و این که من میخواستم مخاطب جلب نمایم،در سالنی که تعداد اشخاص مراجعه کننده برای نقد فیلم از تعداد انگشتان دو دست کمتر است میشود آب سر بالا،باری اگر این گونه برداشت شده اساسا پوزش میخواهم چون هیچ گونه دغدغهای در جذب مخاطب ندارم.
به هر صورت از نگاه شما سپاسگزارم و بهارین بهارینهها را برایتان آرزومندم.هوتن شیرازی
Friday, April 22, 2011
دو کلمبیایی بودند و یک باسکی و بعدتر دو کلمبیایی دیگر و یکی از یکی سرخوشتر. طبیعتا با هم اسپانیایی صحبت می کردند. در واقع تلاش می کردند اسپانیایی استانداردی صحبت کنند که همه بفهمند. هر از گاهی که می خواستند من هم متوجه بشوم باز فشار مضاعفی میآوردند به خودشان و سوئدی می گفتند موضوع را و من هم با فشار مضاعفی که به خودم میآوردم یک بخشهایی را سردرمیآوردم... طبعا ترجیح دادم بیشتر از تاپاس و خوراک صدف لذت ببرم و سرزندگی پیش خدمت تایلندی که اسپانیایی را که روان و راحت صحبت میکرد که هیچ، گوشه کنایههای گویشهای لاتین را هم میدانست و بیجواب نمیگذاشت.
Saturday, January 29, 2011
زار
اهل هوا كساني هستند كه گرفتار يكي از باد ها شده اند و بادها قواي مرموز و اثيري و جادويي را گويند كه همه جا هستند و مسلط بر نوع بشر. هيچ كس را ياراي مقابله با آنها نيست و آدميزاد در مقابلشان راهي جز قرباني دادن و تسليم شدن ندارد. بادها همچون آدميان مهربان يا بيرحم،كور يا بينا ، كافر يا مسلمانند.وقتي كه باد سراغ كسي رفت و او را مركب خود ساخت دير يا زود مريض و هواييش مي كند.براي رهايي از درد و رنج باد بايد پيش بابا و يا ماماي آن بادرفت.براي پائين آوردن و زير كردن باد هر بابا و يا ماما مجالس ومراسم خاصي براي بازي كردن ترتيب مي دهند و طي همين مراسم است كه بابا يا ماما باد را از بيمار بيرون مي كند. مجلسي و سفره اي و خوني و اين مراسم همان است كه باد مي خواهد و به وسيله همين هاست كه باد صاف و بينا ميشود و شخص مبتلا در جرگه اهل هوا در میآید
12ساعدی، غلامحسین، اهل هوا، ص
Wednesday, January 19, 2011
P E N U M B R A
آخرین پست هایی که در مورد موضوعات تخصصی نوشتم باعث شد خیلی جدی به شروع یک وبلاگ انگلیسی فکر کنم. نوشتن ِواژه ها و اسامی لاتین به شکل "الیور تسمان"، "بولینگر و گرومان" یا مثلا "کوپ هیمل بلاو"، "پارامتر" و "دتایل" یا برگردانِ سلیقهای واژهها و ترکیبهای تخصصی مثل "عوامل خود به خودی"، "رویکرد همگرایانه"، "ارتقای کارکرد"، "فاکتورهای زیست محیطی"و "گاترهای دفع آب" و نیز استفاده از عینِ واژهی لاتین، هیچ کدام راه حل مناسبی نیست و درمجموع متن را زشت و آشفته می کند. از طرف دیگر، از مخاطبان چنین مطالبی غالباً انتظار میرود توان خواندن متون انگلیسی را داشته باشند. درنهایت هم برای دانستن بیشتر در مورد موضوع مورد بحث باید سراغ مراجع انگلیسی رفت. پس چرا رنج بیهوده!
نام وبلاگ جدید را از همینجا وام گرفتم، آییننامهی مختصری برایش نوشتم، دستی به سر و رویش کشیدم و سردری هوا کردم و عکس و توضیحی:
نیمسایه هم همچنان میماند همینجا برای رنگ روزها، دروني ترين دلمشغوليها، حرفي براي مخاطبي دور و شكلِ مكتوبِ حسِ دروني و البته برای پیوند با زبان شیرین مادری.
Subscribe to:
Posts (Atom)