Wednesday, April 29, 2015

موش و گربه

گونتر گراس هفته‌ی پیش درگذشت. از آشنایی‌ام با اسکارِ «طبل حلبی» خیلی مختصر اینجا نوشته بودم. اولین رمانی که از گراس خواندم اما «موش و گربه» بود. یواخیم مالکه، پسرِ آرام و کمالگرای این رمانِ گراس، خود را زیر نگاه مستدام مریم مقدس میدید؛ ناظرِ صامت و بردبار همیشه چشم به او دوخته بود. زندگی یواخیم از جزء تا کل از نگاه ناظر معنا میگرفت. توصیف گراس از این ایدئولوژی چنان قدرتمند و مسحورکننده و شورانگیز بود که پس از خواندن آخرین صفحات واقعا نمیتوانستم درک کنم که بی پرتوِ نگاهی ازلی و ابدی، بی امیدی به تاییدِ تاییدکننده ای درخور، و بی هراس از نومیدیِ نظاره‌گری همواره چشم انتظار هم آیا دیگر معنا و انگیزه ای برای زندگی، دلیلی برای دلگرمی و شوقی و رنگی هم برای گذران ساعتها و روزها و سالها میماند؟

Wednesday, April 08, 2015

زمان مناسب، جای مناسب، مقدار مناسب، نه دیر و نه زود، نه این‌سوتر و نه آن‌سوتر، نه بیشتر و نه کمتر... هنر زندگی توانایی تشخیص همین‌هاست. این تشخیص اما همیشه بهترین جواب نیست. به خامی‌های گذشته‌ی خود درحالی می‌خندیم و گاه تاسف می‌خوریم که سالیانی پس از این، تدبیر و تشخیص‌های عاقلانه‌ی امروزمان را کودکانه و خام و سبک‌سارانه خواهیم یافت. وسعت و عمق شناخت جهان و انسانها مرز ندارد و درپس هر بعد، بعدی دیگر و در ورای هر صورت، سیرت دیگری است تا بینهایت مکان و زمان و دیگر بعدهای ناشناخته.