Friday, January 17, 2014

باز

حرف که بسیار هست؛ اما عرصه‌ی عمومی همیشه شک و تردید می‌‌آورد. عموماً اگر کلام را رها نکنی که آزاد برای خودش چرخ بزند و ببالد روی صفحه و نترسد از داوری‌ و نیشخند و عقوبت و اینها، دیگر قدرت و شخصیتی نمی‌نماند برایش و به‌تبع جذابیتی در خواندنش برای مخاطب و انگیزه‌ای برای انتشارش. همین است که حتا پُرکارها و دل‌و‌جرأت‌دارها و نویسنده‌هایش را هم گهگاه ساکت می‌کند هرازچندگاهی وقتی بازخوردها و پیامدهای فاش‌نویسی‌های پیشین، گلوی قلم‌شان را می‌گیرد. درهرحال آن‌چیزی که آدم را بعد از این‌همه وقت پرهیز در پرمشغله‌ترین روزها می‌کشاند دوباره این‌جا، خوب ارزش این را دارد حتماً که آدم توجه کند به آن و فرصتی بدهد. پاک شدن اتفاقی قالب قبلی وبلاگم و یکدست سفید شدن اینجا هم انگار تشویقم کرد به دوباره نوشتن.

یک چیزهایی را البته مثل  لینک دوستان قدیمی قرار است از اعماق این کامپیوتر پیدا کنم و بگذارم این کنار سمت راست سر جایشان. میراث و تاریخ وبلاگ‌نویسی‌ام هستند اینها به‌هر‌حال. آن چند جمله مانیفست را هم حتماً باید برگردانم؛ درعین آزادی و روانیِ قلم آدم باید بداند چارچوب کلامش چیست و این سطرها چه چیزی را قرار است تصویر کنند روی هم. الان آن بخشی از مانیفست که یادم می‌آید و هیجان‌انگیزتر ‌است برایم و انگشتانم را گرم می‌کند به نوشتن، آن قسمتی است که ربط داشت به «حسی درونی». پیدایش می‌کنم زود، می‌گذارمش سر جایش و برمی‌گردم.